قالب وبلاگ


من توركم ، آذری یوخ
Vətən Anadır ANA çağırır bizi 
نظر سنجی
تورك ديلينده مدرسه لازيمدير؟




در این مقاله، مفهوم آگاهی در مجموعه مقالات و 22 داستان بهرنگی كه برخی از آنها برگرفته از داستان های اسطوره ای است بررسی شده است.
این مفهوم در دو سطح: 1- آگاهی به طبقات اجتماعی موجود، 2- بررسی سطحی از خود بیگانگی گروهی از مردم، مورد مطالعه قرار گرفته است.
در رابطه با سطح اول، در 59/9 درصد از قصه های بهرنگ، طبقات اجتماعی در دو سطح بسیار بالا و بسیار پایین به شكلی كه تضاد آن دو كاملا برای خواننده مشهود باشد، ترسیم شده است.
بهرنگی در این دسته از داستان هایش با صراحت از كودكان می خواهد به آن چه كه در جامعه اتفاق می افتد و مردم را در چند طبقه اقتصادی با اختلاف فاحش قرار می دهد توجه كنند و آن را طبیعی و خواست تقدیر قلمداد نكنند و به دنبال علت آن باشند. مفهوم آگاهی در این سطح به تشخیص طبقات اقتصادی جامعه و چرایی و چگونگی شكل گیری آن می پردازد.
چرا دستگیری از بینوایان را تبلیغ می كنیم و هرگز نمی گوییم كه چگونه آن یكی “بینوا” شد و این یكی “توانگر” كه سینه جلو می دهد و سهم بسیار ناچیزی از ثروت خود را به آن بابای بینوا بدهد و منت سرش بگذارد كه آری من مردی خیر و نیكوكارم و همیشه از آدم های بیچاره و…”
در سطح دوم، در 81/8 درصد از قصه ها به اهمیت توانایی و مهارت در فهم مسائل اجتماعی اشاره كرده است. او با دستاویز قرار دادن گروهی كه بدبختی خود را طبیعی می دانند، به قدرت اراده انسان در تغییر شرایط زندگی اجتماعی خود تاكید كرده است. بهرنگی در 40/9 درصد از قصه ها، به هر دو سطح از مفهوم آگاهی در تناسب با یكدیگر پرداخته است.

شناخت و آگاهی
ابزار قدرت

در قصه ها و مقالاتش در رابطه با اهمیت و نقش عنصر آگاهی در زندگی اجتماعی، به ابعاد مختلف آن پرداخته است.
بهرنگی در یكی از مقالاتش در پاسخ به این سخن كه بعضی ها می گویند جهان را نمی توان شناخت و این فكر از كجا پیدا شده است می گوید “قدیمی ها می گفتند كه دانش روشنایی است اما همه روشنایی را دوست ندارند زیرا كه مشاهده جهان در نتیجه تابش عقل انسان به این معنی است كه چیزهای زیادی در آن جا ببینیم، چیزهای زیادی درباره آن بدانیم و خود را برای انجام دادن كارهای زیادی آماده كنیم. خواستاران دوام تاریكی از همین می ترسند زیرا آنگاه كه انسان خود را از تمام قیود اجتماعی، سیاسی و دیگر قیودی كه او را به بردگی می كشاند رها كند و آقای خود شود، نخست همه تفوق طلبی ها و برده وار زیستن ها را از میان برخواهد داشت.”
در واقع او آگاهی انسان به پیرامونش را ابزار قدرت می داند چون با هر شناختی كه از قوانین طبیعت به دست میآورد یك الهه خرافی یا یكی از القائات اجتماعی از زندگی او خارج می شود. دیگر فقر و بدبختی خود را به علت های پوچ نسبت نمی دهد و نمی گذارد دیگران او را استثمار كنند و در یك جمله رفتار آگاهانه انسان را تجلیل می كند. “رمز بقا و برتری نوع انسان همین رفتار آگاهانه اوست”.
بهرنگی با توصیف ویژگی های شخصیتی طبقات مرفه و فقیر در داستان هایش از بچه ها می خواهد به علت ها فكر كنند و به دنبال تحول اجتماع به سوی عدالت باشند به شكلی كه وقتی آینده را از بزرگان خود تحویل می گیرند دست نخورده به فرزندان خود نسپارند.
بچه ها، بی شك آینده در دست شماست و خوب و بدش هم مال شماست… زندگی اجتماعی را با همه خوب و بدش صاحب می شوید. فقر، ظلم، زور، عدالت، شادی و اندوه، بی كسی، كتك، كار و بیكاری، زندان و آزادی، مرض و بیدوایی، گرسنگی و پا برهنگی و صدها خوشی و ناخوشی اجتماعی دیگر مال شما می شود. می دانیم كه برای درمان ناخوشی ها اول باید علت آن را پیدا كرد… ورشكستگی! زور گفتن، دروغ، دزدی و جنگ هم ناخوشی هایی هستند كه فقط در اجتماع ناسالم دیده می شوند. برای درمان این همه ناخوشی باید علت آنها را پیدا كنیم. همیشه از خودتان بپرسید: چرا رفیق همكلاسم را به كارخانه قالی بافی فرستادند؟ چرا بعضی ها دزدی می كنند؟ …”
بهرنگی در توصیف اجتماع به بچه ها می گوید كه جامعه چهار دیواری خانه شان نیست و در تشریح آن، دو طیف اجتماعی مرفه و فقیر را در قصه هایش در تعامل نزدیك با هم قرار می دهد تا تضاد آنها بیشتر مشخص شود.
او شناخت را ملازم با تغییر و تحول در شرایط نامطلوب می داند و به ادبیات داستانی در مقطع كودكان به عنوان یكی از ابزارهای تغییر و تحول در ساختارهای بیمارگونه جامعه نگاه می كنند.
“…
اینها همه اجتماعی است كه شما از پدرانتان به ارث خواهید برد نباید میراث پدرانتان را دست نخورده به فرزندان خود برسانید. باید از بدی ها كم كنید یا آنها را نابود كنید، بر خوبی ها بیفزایید و دوای ناخوشی ها را پیدا كنید یا
آنها را نابود كنید. اجتماع امانتی نیست كه عینا حفظ شود.”
عدالت اجتماعی” محور اصلی داستان هایش است كه از نظر او مهمترین خصیصه یك جامعه سالم است.
باید جهان بینی علمی و دقیقی به بچه داد، معیاری به او داد كه بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیت های دگرگون شونده دایمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی كند.”

مسخ شدگی طیفی
از اجتماع

از خود بیگانگی گروهی از مردم اجتماع، سطحی است كه بهرنگی در داستان هایش به آن می پردازد.
در برخی از قصه ها، مسخ شدگی گروهی از مردم را به شكلی تعریف می كند كه خواننده كوچك قصه اش پا به پای قهرمان قصه از شرایط موجود رنج ببرد و به فكر چاره باشد.
در داستان ماهی سیاه كوچولو در قسمتی كه هم جنسان و بزرگترهای او می خواهند ماهی كوچولو را به جرم این كه می خواهد برای دیدن آخر جویبار از آنها جدا شود، بكشند، بی شك كودك به عظمت عنصر آگاهی یافتن بدون توجه به سنت های القا شده در جامعه، پی خواهد برد. در درصد بالایی از قصه های او این گونه فرار از القائات و سنت های پذیرفته شده جامعه دیده می شود.
همین طور مقاومت طبقات بالا در مقابل تحرك رو به بالای طبقات پایین مصداق بارز دارد. مثلا وقتی همسایه های ماهی سیاه كوچولو نمی گذارند او به خارج از جویبار برود تهدیدش می كنند كه اگر از سنت ماهی ها پیروی نكند او را خواهند كشت همان طور كه حلزون دانا را به خاطر آگاهی دادن و به عبارتی از راه به در بردن
بچه ماهی ها كشتند. در داستان كچل كفتر باز این مثال روشن تر است. آن جا كه دختر پادشاه عاشق كچل كفترباز می شود و پادشاه به محض خبردار شدن به وزیر دستور می دهد كچل را كتك بزنند و كفترهایش را سر ببرند.
در ماهی سیاه كوچولو، قهرمان قصه از بی ریشگی دانش بزرگترها درباره زندگی می گوید:
“…
این را فهمیده ام كه بیشتر ماهی ها، موقع پیری شكایت می كنند كه زندگی شان را بی خودی تلف كرده اند… من
می خواهم بدانم كه راستی راستی، زندگی یعنی این كه توی یك جایی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ. یا این كه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی كرد؟…”
وقتی ماهی كوچولو می خواهد برود تا دنیا را بشناسد و بزرگترها از این كه او باعث خواهد شد تا همه بافته های ذهنی شان را درباره آن چه كه در پیرامونشان می گذرد به هم بریزد، می ترسند. اما بهرنگی نمی گذارد ماهی سیاه كوچولو، قهرمان قصه اش، متوقف شود. عده زیادی را در سرنوشت او دخیل می كند تا كودكان فكر نكنند تافته جدا بافته هستند. وقتی در قصه هایش از مسخ شدگی برخی می گوید به طور ضمنی نیز به طبقه حاكم اشاره می كند كه استثمارش موجب شده افراد ناآگاه شرایط اسف بار خود را به عوامل غیرحقیقی نسبت دهند و به چاره جویی های بی اساس پناه ببرند.
او در یكی از مقالاتش به عواملی كه انسان ها را به باورهای غیرعقلانی سوق می دهد به شدت انتقاد می كند و در مورد كودكان حساسیت بیشتری نشان می دهد. در مقاله ای به روش های تربیتی گروهی از مسوولان و نویسندگان تربیتی انتقاد می كند و می گوید: “هنر داستان نویسی در مورد كودكان تا كی می خواهد به بچه ها امر و نهی كند كه موقع غذا دستت را بشور، با ادب باش، سحرخیز باش تا … بچه باید بداند كه پدرش با چه مكافاتی لقمه نانی به دست می آورد و برادر بزرگش چه
مظلوم وار دست و پا می زند و خسته می شود.”
بهرنگی می خواهد از دریچه قصه هایش وارد دنیای كودكان و در واقع خوانندگانش كه طیف بزرگی از آن بزرگترها هستند، شود تا به آنها بفهماند كه این خود آنها هستند كه باید با نگاهی تیزبینانه واقعیت زندگی و اجتماعشان را از میان فضای مه آلود بشناسند. فضایی كه با خرافات و تلقین ها تار و مشتبه شده اند. او قهرمانان داستان هایش را به شكلی می پروراند كه خودشان پرده های ابهام را كنار می زنند و واقعیت را در پس آن چه كه دیگران نمی بینند یا كم تر تمایل به دیدن آن دارند، ببینند. گاهی این واقعیت را به
گونه ای طنزآلود خنده دار می كند مانند داستان دو گربه روی دیوار و كچل كفتر باز و در بعضی از داستان ها اشك خوانندگان كوچكش را درمی آورد مانند قصه پوست نارنج، الدوز و كلاغ ها، الدوز و عروسك سخن گو.
بهرنگی در بعضی مواقع نیز خواننده را رها می كند تا خودش واقعیت زندگی قهرمان قصه را درك كند مانند داستان “بینام” كه در اردیبهشت سال 42 نوشته است.

حماسه و توجه
به نیروی مردمی

دیدگاه بهرنگی به جامعه خود كه آن را با معیارهای اقتصادی طبقات می سنجد، برگرفته از اوضاع پر آشوب دهه های چهل و پنجاه است. در دست نوشته هایش كه در بازدید از روستاها نوشته مرتبا شاخص عدم آگاهی مردم به دلایل اصلی زندگی پر از فلاكتشان به چشم می خورد. “چیلانی ها از پیرو جوان دست روی دست گذاشته اند و چشم به آسمان دوخته اند، به امید گشایش. انگار دست ها را فراموش كرده اند و فراموش كرده اند!”
بازنویسی داستان های حماسی با توجه به فضای خفقان سیاسی دوره او می تواند در خور توجه باشد. او در قالب داستان هایش به حركت گروهی و فردی كه هدفشان اصلاح وضعیت موجود و بهبود شرایط است اشاره دارد. این اتفاق در 68/1 درصد از
داستان هایش مشهود است.
مثلا در شاهكارش، ماهی سیاه كوچولو، قهرمان داستان، گروهی را به دنبال خود می كشاند تا دنیا را ببینند. وقتی همه در دام مرغ سقا گرفتار  می شوند سعی می كند آنها را رهبری كند اما موفق نمی شود.
اما در داستان الدوز و كلاغ سیاه، با كار گروهی الدوز و یاشار از دنیای پر از خرافات و خفقان خانواده و اجتماعشان نجات پیدا می كنند. بهرنگی در هر فرصتی از خوانندگان كوچكش می خواهد به علت های مسائل جاری در اجتماعشان فكر كنند. عنصر آگاهی یافتن و آگاهی دادن برای ساختن جامعه ای بهتر با شاخص “عدالت” توسط وارثان آینده كاملا مشهود است.

زهرا شعبانی


Read more at 
http://www.anlam.biz/?p=11602#XpDeuvPFdFvLUCwP.99


بؤلوم لر: صمد بهرنگی، 
[ دوشنبه 20 آبان 1392 ] [ 07:16 ] [ ماحمود دالغا ]
Baxışlar 1
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

بلاقا گؤره


چیراق یاندیر،اوجاق قور
كور یوخودان بیرجه دور
قوی امه یین داغیتسین
یوردوموزا قیزیل نور .
حبیب ساهر
سایغاج سایت
بازديدهاي بو گون : نفر
بازديدهاي ديروز : نفر
كل بازديدها : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
ایندی بلاق دا : نفر
باخیش لار : عدد
كل مطالب : عدد
یئنیله مه چاغی :

YAŞASIN AZƏRBAYCAN YAŞASIN AZƏRBAYCAN

حامیان محیط زیست آذربایجان

Qanlı tarix
Dağlıq Qarabağ (1988-1993)
Xankəndi (18.09.1988)
Əskəran (19.10.1991)
Hadrut (19.11.1991)
Xocalı (26.02.1992)
Şuşa (08.05.1992)
Laçın (17.05.1992)
Xocavənd (02.10.1992)
Kəlbəcər (3-4.04.1993)
Ağdərə (07.07.1993)
Ağdam (23.07.1993)
Cəbrayıl (23.08.1993)
Füzuli (23.08.1993)
Qubadlı (31.08.1993)
Zəngilan (30.10.1993)
*** Azərbaycan ***

وبسایت خبری تحلیلی دورنا نیوز آذربایجان غربی