قالب وبلاگ


من توركم ، آذری یوخ
Vətən Anadır ANA çağırır bizi 
نظر سنجی
تورك ديلينده مدرسه لازيمدير؟




عزیزانم، نویسندگان و مسئولان مجله كه در ایران هستید و عنوان مقاله را هم “كاش صمد شنا بلد بود” گذاشته اید آیا نمی دانید كه شنا بلد بودن و نبودن صمد بهرنگی مشكلی از مشكل های آقای فراهتی را حّل نمی كند؟

بعد از فرج سركوهی، خاكپور و… چشممان به فرشاد قربانپور روشن بود كه نمی دانم در خود چقدر صلاحیت می بینند كه در یك مسأله جدال انگیز وارد می شوند و اظهاراتی می كنند و رأی نهائی هم صادر می كنند.

بیشتر جواب من متوجه آن مقدمه حرف انگیز ایشان است والا به حرفهای تكراری فراهتی یا بزعم سركوهی و دوربرش فراحتی جواب دادن لازم نداشت. آیا مدعیان مرگ طبیعی صمد – اكنون منظورم فراهتی و طرفدارانش نیست كه آن ها خیلی كوچكتر از این حرف ها هستند – جسد او را بعد از این كه در آب شناور كنند دیده بودند؟ مسلماً كه ندیده بودند، چون جریان را تنها از یك شاهد یا احیاناً عامل شنیده اند. خوب اگر او شنا كردن بلد بود به ارس نمی بردندش، به سهند می بردند و از آن بالا پرتش می كردند! آخر می دانستند كه صمد به اندازه ی علاقه ای كه به ارس داشت به سهند هم داشت. آیا آن وقت مصاحبه گر مجله از قول فراهتی یا “دیگری” از قول عامل یا هر كسی كه می خواست باشد، تیتر می زد “كاش صمد كوهنوردی بلد بود”! یا تیترهای دیگر از قول هر كس كه باشد، “كاش صحراگردی بلد بود”، “كاش اسب سواری بلد بود” یا اصلاً كاش “حرف گوش كردن بلد بود!”

عزیزم فرشاد شما نوشته اید!
“(!)…
امّا حقیقت چیزی بود كه سالهای سال رخ نتاباند

می پرسم چرا رخ نتاباند؟ ساواك چرا به این رخ نتاباندن رخصت داد؟ باز ادامه می دهید “افسر وظیفه ای كه در آن روز نحس همراه صمد بود “حمزه فراهتی” دوست صمیمی او بود كه شاهد غرق شدن او شد…..” (بگذار او تنها شاهد بودنش را افتخار خود بداند. حق هم دارد چون تمام شهرتش با مرگ صمد و با این شاهد بودن به دست آورده است).

به بقیه نوشته تان بعد می رسم.

در این یكی دو سطر كه نقل كردم، دو اشتباه عمدی یا غیر عمدی ! آشكار و یك حقیقت وجود دارد.
اول آن كه حقیقت دارد بگویم. حقیقت این است كه فراهتی شاهد غرق شدن صمد بود ولی كجا، در همان جایی كه پیدا شد؟ یا شش كیلومتر بالاتر؟ اگر او این قدر در شاهد بودنش اصرار می ورزد، بگوید آن دو زخم كاری كه در كشاله و رانش بود از كجا آمده بود. لابد شاهد این هم بود. زمانی رفیق در خارج خوابیده ایشان نوشت “شما خیال می كنید كسی كه شش كیلومتر در آب بغلطد، و به سنگ و غیره بخورد و … و حتی دو زخم هم نداشته باشد؟” آقای فرشاد شما بودید به جای این چه جواب می‌دادید؟ لابد شما هم با حس طرفداری كه در ذهنتان بوجود آمده می‌گفتید درست است دیگر شش كیلومتر در رود پر از سنگلاخ راه بسپری و بالای و پایین آب بروی دو زخم كه نه حتی صد زخم بر می‌داری. با دو سه كلمه آخر فكرتان موافقم، بلی وقتی جسد صمد هم از پیمودن شش كیلومتر پیدا شد باید صد زخم می داشت، موهای سرش كنده می شد كه اینطور نبود. به این دو زخم تنها چه می گویید؟ این كه در صورتجلسه كه یك بار عوض شده هم آمده است!

حالا برسیم به حقیقت هایی كه تا زمان ادعاهای فراهتی رو نشده بود.

۱. شما او را افسر وظیفه نامیده اید. نمی دانم این كشف شماست كه به این حقیقت پی برده اید، یا حقیقت گوئی فراهتی؟ نترسید از هر طرف كه باشد حقیقت دارد. ولی فراهتی چرا این سرباز وظیفه بودنش را انكار می‌كند. ببینید این حرف خود فراهتی است: ” گفتنی است الان نزدیك به ۲۰ سال است كه من از ارتش اخراج شده ام. اصلی ترین دلیل اخراج هم جریان ارس بود.(!) ولی باز هم مرا به همان اسم “افسر” نام می برند و این تصادفی نیست.” اخراج افسر وظیفه هم از آن حرفهاست كه در قانون‌نامه فراهتی نگاشته شده است. (نامه‌ی فراهتی به نام “قصه راه كشنده ارس” كتاب یادمان صمد بهرنگی صفحه ۳۹۱) آیا شما كه با او این قدر صمیمی! مصاحبه كردید، نپرسیدید كه در كدام ركن آرتش كه نه در كدام ركن ژاندارمی خدمت می كرد؟

۲. موضوع دوست صمیمی بودن او با صمد! كه مسلماً شما این كشف را از سركوهی عاریه گرفته اید. آخر چه كسی از دوستان صمد غیر از آن هایی كه ریگی تو كفش شان دارند او را دوست صمیمی صمد گفته است؟ تازه خودش ادعا می كند دو سال قبل از مرگ صمد با او جون جونی شده بوده.
این چه دوست صمیمی بود كه تا انجام واقعه من او را ندیده بودم. ادعا نمی‌كنم كه تمام دوستان صمد را می‌شناختم. چون او به تعداد موی سرش دوست داشت، رفیق داشت. ولی ادعا می‌كنم كه دوستان صمیمی او را می شناختم. تازه اگر من نمی شناختم مادرم می‌شناخت، برادرم می‌شناخت، كاظم می‌شناخت، بهروز می شناخت، شاید بهروز و كاظم نیستند كه شهادت دهند. ابراهیم بهروش دوست صمیمی و خانه یكی او، یا خواهر بهروز كه اكنون هستند او را می شناختند. آخر این چه دوست صمیمی بود كه فرشاد كشف كرده. این جا محض اطلاع فرشاد و دیگر علاقمندان كه شده باید بگویم كه فراهتی نهایت سه چهار بار (برای محض احتیاط چهار بار گفتم) با صمد به كوه عینالی رفته بود. آن هم با یك گروه بیست و سی نفری. صمد را هم یكی از آن نفرات با او آشنا كرده بود. او بعد از آن خود را به صمد نزدیك كرده، در یكی از ملاقات هایش صحبت آراز را پیش كشیده. می دانیم كه اگر شمر هم به صمد پیشنهاد سفر به آراز می كرد قبول می‌كرد. چون او دلسوخته ی آن طرف‌ها بود، بخصوص كسی كه او را می برد حكم رسمی هم در دست دارد. غیر از این اگر هر كسی حرفی زده از زبان خود فراهتی زده و یا از زبان همان دوست صمیمی فراهتی كه او را به صمد معرفی كرده بود. قضیه وقتی جالب می شود كه همین دوست فراهتی بود كه به آل احمد، ساعدی و دیگران گفته كه مرگ صمد گناه خودش بوده است. در این میان فقط سیروس طاهباز است كه خیلی صریح به مساله اشاره می كند: “… جلال آل احمد، مرگ بهرنگی را مشكوك تلقی كرد، بلایی كه دو سال بعد بر سرخودش آمد. اما حرف….. برایم حجت بود كه مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلد نبودن”.
صمد بهرنگی و ماهی سیاه كوچولوی دانا، صفحه 31

فراهتی از توجه مردم به این مسأله خود ر ا می بازد و دستش را رو می كند، می گوید من تنها شاهد غرق شدن صمد بودم. آن هایی هم كه نفع شان را در این می دیدند، هاوار برداشتند، خواهر شاه و بزرگان سازمان پیكار با بیسوادی را كه صمد مشت به بینی شان زده بود رودار كردند كه بگویند دیدید كه دوستان صمیمی صمد همه می گویند كه به طور طبیعی! غرق شده و امثال سركوهی به تپ تپه افتادند. “كتاب برادرم صمد بهرنگی” را بخوانید.

حالا برویم به ادعای فراهتی كه مخالفت با رژیم یك شهید لازم داشت و قرعه به نام صمد برخورد. او یا دروغ می گوید و یا خیلی بی‌اطلاع است كه می گوید رژیم خیلی خوب بود. قبل از صمد روشنفكری و مبارزی و ضد رژیمی را جلو جوخه های آتش نگذاشته بود. در نتیجه گروه های روشنفكر دچار كمبود شهید شده بودند! لذا روشنفكران مخالف رژیم، شهید شدن صمد را علم كردند! جل الخالق! این رژیم سفاك شاهی را تبرئه كردن نیست پس چیست؟ آن زمان تا مرگ یا شهادت صمد صدها تن انسان مبارز و بنام جلو جوخه های آتش قرار گرفته بودند. از دكتر فاطمی، كریم پور شیرازی بگیر و بیا این طرف، بیا به اعدام گروه، گروه افسران آرتش، باز هم بیا جلو اعدام ایوب كلانتری و ۴ نفر یارانش در همین تبریز اردیبهشت ماه ۱۳۳۹ به خاطر تشكیل گروه ضد رژیم، ، باز هم بیا جلو ….

حرف در مقدمه به طول كشید. با این كه من خود را موظف نمی‌دانم كه هر حرفی كه فراهتی زد جوابش را بدهم. چون یك بار مفصل در كتاب “برادرم صمد، روایت زندگی و مرگ صمد” جواب فراهتی را داده‌ام و از آن جاست كه این طوری می‌سوزد و اعوان و انصار خود را سرش می‌ریزد. با وجود این اجازه می‌خواهم به طور خیلی خلاصه به بعضی حرف نقل شده ی فراهتی در این مصاحبه اشاره كنم و ختم مقال كنم.

۱. شما فارغ التحصیل كدام دانشكده بودید؟ دانشكده افسری، یا دام پزشكی، آن زمان در طول تحصیل با كی ها رابطه داشتید؟
۲. حد سیاسی بودن صمد را گفتید، خودتان آن وقت ها (بعدها نمی گویم) سیاسی بودید؟
۳. اشاره به چهار مقاله‌ی توهین‌آمیز و دو كتاب كردید، موضوع آن‌ها چه بود و اسم كتاب‌ها چه بود؟
۴. دلایل بی مدرك سكوت‌تان قبل از انقلاب گفتید كه دروغ بود. سال‌های بعد از انقلاب چرا سكوت كردید؟
۵. حالا چرا شما سه ستاره روی دوش داشتید، مگر آن وقت ها دكترهای وظیفه یك ستاره نمی زدند؟ نكند بعد از مرگ صمد ترفیع درجه و چیزی در كار باشد؟
۶. ضد اطلاعات چرا باید برای شما گرفتاری ایجاد كند. مگر چه كسی از مرگ صمد شكایت كرده بود. یك مرگ عادی معمولاً به دادگاه عادی ارجاع می شود. حداكثر به دادگاه های نظامی. شاید زیاد اصرار كنید این طور تصور شود تا پیدا شدن جسد اطلاعات این طور فكر می كرد كه عوض سر به زیر آب كردن او، او را به آن طرف ارس فرستاده باشید؟ بنا به گفته خودتان وقتی كه جسد پیدا می‌شود اطلاعات هم دست از سر شما بر می دارد و ستوان را سروان می كند (سروان به گفته خودتان) چون كه شما قبلاً نظر كرده ضد اطلاعات بودید و ارسال دواب درجه یك را به تهران به شما سپرده شده بود. (برابر گفته ی خودتان در كتاب تان) در این مقال جایش بود كه از كتاب ایشان نیز شواهد دیگری بیاورم فكر كردم حوصله ی صفحات مجله كم باشد. كتاب را گذاشتم تا وقت دیگر تا مفصل‌تر به آن برسم.
۷. ولی گفتم اگر نگاهی دیگر به مقاله چاپ شده ی ایشان در مجله ی آدینه نیندازم سخنم ناقص می‌ماند. چون تا كنون ایشان به آن سئوال‌ها حتی در كتاب شان جواب نداده است.

۱. نوشته: صمد عمر را در مطالعه و كتابخانه گذرانده، ده برابر سنش كتاب خوانده و كتاب نوشت. همین كار سترگ او را از ورزیدگی جسمی لازم و جوی خاصی كه نیاز آن باز داشته بود…. ولی یك پایش لنگ بود یا ساده تر از آن موتور سواری بلد نبود (۱) در سازمان های چریكی …اگر هم جایی   داشت عزت و حرمتی نداشت (!). راجع به چالاكی برادرم صمد من در مقاله ی “اینك میلادی در گور” در صفحه ۲۳۱ “برادرم صمد بهرنگی” توضیحات لازم را داده‌ام. و آن چه بعد شنیده‌ام اینها هستند:
دوست بسیار صمیمی صمد، ابراهیم بهروش می گوید: “….ما در مدرسه بستان آباد كنار حوض آب با صمد نشسته بودیم و بعضی وقت برای شوخی یكی را به زیر آب می زدیم تا مقاومتش را بدانیم. ولی وقتی ما سه نفر خواستیم این بلا را سر صمد بیاوریم نتوانستیم حتی او را از جایش بلند كنیم. مقاومت او تا حدی بود كه ما كور و پشیمان دست از تلاش برداشتیم.” حالا خود ضعف یا قوت صمد را محاسبه كنید.

ایشان این ادعا را هم كرده اند- كه صمد “به عینك ته استكانی خود هم شدیداً نیاز داشت و هم شدیداً از آن منتفر…” در این باره من در مقاله فوق الذكرگفتم كه عینك صمد هم اكنون خود هست و شهادت خواهد داد…” طرف دیگر صدایش را برید ودنبال عینك ته استكانی را ول كرد. حتی نگفت كه چرا صمد باید از عینكی كه دست او را گرفته متنفر باشد.

یك دوست دیگر صمیمی صمد كه هنوز زنده است می گوید: ” .. صمد اهل به آب افتادن، شنا كردن حتی آب تنی كردن در استخر نبود. تا چه برسد به رودخانه ای مثل ارس.
روزی ما در استخری كه آب كم داشت، با هم آب تنی می كردیم. صمد به آب نیفتاد و مرا هم سرزنش كرد. مگر تو زن و بچه نداری. چرا تن به آب داده ای.” خلاصه نقل‌قول شد.

حالا باز هم به قول فراهتی صمد باشد و بیاید به آب تند رود ارس به قول ایشان بیفتد كه آب هم تا نافش برسد؟ از عجایب روزگار است!

ایشان به این قانع نمی شوند، می گویند:
پس از مرگ صمد جوّ جدیدی پیش آمد، نه آل احمد، نه نشریه آرش و نه هیچ چیز دیگر تعیین كننده نبودند”.

یك روزز پس از مرگ صمد روزنامه اطلاعات با تیتر درشت مرگ او را خبر داد. این نشان می دهد كه شهرت صمد بعد از مرگ نبوده. ضمناً اگر همه او را به چشم افسر می نگرند، به خاطر این است كه شاهكارشان را در لباس افسری زده اند.

همه‌ی اینها یك طرف، ایشان كه از غرق صمد زیان نكرده‌اند كه هیچ به شهرت هم رسیده‌اند. چون خودشان كتاب‌هایشان را دست به دست می دهند! اگر صمد همراه ایشان غرق شده بود حالا چه كسی می‌دانست كه فراهتی یا به قول دوستان سینه چاكشان فلاحتی، چه صیغه‌ای است. این را جائی گفتم دگر بار می‌گویم. اگر خانواده ی صمد و دوستداران او تا اظهار وجود ایشان، ایشان را نشناخته‌اند و گلی به گردن ایشان نینداخته‌اند، كوتاهی كرده‌اند. در عوض از موسسه جایزه نوبل خواسته‌اند كه به خاطر سكوتی كه چند سال ایشان كرده‌اند و آخرش هم به دریوزگی كشیده اولین بار جایزه نوبل بهترین سكوت را به ایشان بدهند تا شاید اقناع شوند، قضیه را این قدر كش ندهند. سخنی است قدیمی “یك بار گفتی باور كردم، دو بار گفتی شك كردم، قسم خوردی باور كردم كه دروغ می گویی” و این قضیه فراهتی است.

من به ایشان توصیه می‌كنم كه این قدر قضیه را كش ندهند، آبروی خود را اینجا و آنجا نبرند. بدانند كه همه این‌ها آبروی خود بردن است. این را باید باور كنند كه تنها نجات‌شان سكوت است. تا از یادها فراموش شوند. دوستداران صمد را بیش از این خون به دل نكنند.

در پایان این را بگویم كه كتاب “پرواربندان” ساعدی را بخوانند و ساعدی پیام خود را در این كتاب داده. حالا بعدها اگر حرفی برای راضی كردن دوستی كه ذكرش قبلاً گذشت گفته، گفته دیگر.

والسلام
اسد بهرنگی
تبریز تیرماه 87


Read more at 
http://www.anlam.biz/?p=11591#0w1XC2geevWaqwgj.99




بؤلوم لر: صمد بهرنگی، 
[ سه شنبه 14 آبان 1392 ] [ 09:33 ] [ ماحمود دالغا ]
Baxışlar 0
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

بلاقا گؤره


چیراق یاندیر،اوجاق قور
كور یوخودان بیرجه دور
قوی امه یین داغیتسین
یوردوموزا قیزیل نور .
حبیب ساهر
سایغاج سایت
بازديدهاي بو گون : نفر
بازديدهاي ديروز : نفر
كل بازديدها : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
ایندی بلاق دا : نفر
باخیش لار : عدد
كل مطالب : عدد
یئنیله مه چاغی :

YAŞASIN AZƏRBAYCAN YAŞASIN AZƏRBAYCAN

حامیان محیط زیست آذربایجان

Qanlı tarix
Dağlıq Qarabağ (1988-1993)
Xankəndi (18.09.1988)
Əskəran (19.10.1991)
Hadrut (19.11.1991)
Xocalı (26.02.1992)
Şuşa (08.05.1992)
Laçın (17.05.1992)
Xocavənd (02.10.1992)
Kəlbəcər (3-4.04.1993)
Ağdərə (07.07.1993)
Ağdam (23.07.1993)
Cəbrayıl (23.08.1993)
Füzuli (23.08.1993)
Qubadlı (31.08.1993)
Zəngilan (30.10.1993)
*** Azərbaycan ***

وبسایت خبری تحلیلی دورنا نیوز آذربایجان غربی