قالب وبلاگ


من توركم ، آذری یوخ
Vətən Anadır ANA çağırır bizi 
نظر سنجی
تورك ديلينده مدرسه لازيمدير؟




جانشینان چنگیز در ایران كه به نام ایلخانان معروف بودندو مركز قلمروشان آذربایجان بود، پس از مدّتی با قبول دین اسلام و انس گرفتن با آداب و رسوم و سنن و فرهنگ این مرز و بوم، برخی از آنان، زمامدارانی مدیر و مدبّر گشتند و خدمات گرانبهائی انجام دادند. لكن فرمانروایان این سلسله نیز مثل تمام صاحبان قدرت، در اواخر، بر اثر تن پروری و عیاشی رو به فساد و تباهی گذاشتند و سقوط و اضمحلال خود را رقم زدند. سرگذشت چند نفر ایلخانی كه پس از ابوسعید به قدرت رسیده اند، نشانگر این واقعیت است. چنان كه :« پس از مرگ ابوسعید، تاریخ سیاسی ایران، در واقع گزارش زندگانی مدّعیان سلطنت و پیروزی‌ها و شكست های آن هاست. قلمرو ایلخانان از هم پاشید و هر یك از قسمت ها سرنوشتی مخصوص به خود یافت.[1]

« پایان امپراطوری ایلخانی در ایران به فترتی منجرّ شد كه به هر حال عنصر قدرت را تضعیف كرد و نیروهای مختلفی را برای اعمال قدرت در دولت وارد صحنه نمود... ایران از این زمان تا یورش تیمور تحت سلطه امارت نشین های كوچك رقیب قرار گرفت كه از میان آن ها فقط آل جلایر در بغداد حكومت می كردند و با فتح آذربایجان، اهمیت ویژه ای در تاریخ ایران به دست آوردند.»[2]

« واژه جلایراز نام یكی از قبیله های بزرگ و مهم مغول ریشه گرفته است. سلسله ای كه حكومت آن با قدرتیابی شیخ حسن بزرگ در بغداد در سال ۷۴۰/ ۱۳۴۰ آغاز شد و با مرگ حسین دوّم در محاصره حلّه پایان یافت، اغلب سلسله ایلكا و یا ایلكانیان نیز نامیده می شود. نام ایلكا از ایلقه ( ایلكا) نویان پدر جدّ شیخ حسن ریشه گرفته است كه در مقام یكی از فرماندهان هولاكو سهم عمده ای در فتح آسیای مركزی و خاور نزدیك به دست مغولان داشت. فرزندان او نیز در اشرافیت نظامی امپراطوری ایلخانی مقام والائی یافتند و چند تن از آنان توانستند خواتین خاندان هولاكو را به عقد نكاح خود درآورند. از این رو حسین ( متوفٰی ۷۲۲ /۱۳۲۲ ) نوه ایلقه با دختر ایلخان ارغون به نام اولجتای ازدواج كرد و او مادر شیخ حسن موسّس این سلسله بود.

شیخ حسن بزرگ كه در زمان ابوسعید و بار دیگر در روزگار آرپاگاون به بالاترین منصب یعنی اولوس بیگ و نایب مناب دست یافت، در كشمكش های پی در پی قدرت طلبی ـ كه اواخر حكومت مغولان در ایران رخ داد ـ شخصیت قاطع و مؤثرتری از خود نشان داد گو این كه وی بارها در درگیری با آل چوپان و بخصوص شیخ حسن كوچك – پس از مرگ او در سال ۷۴۴/۱۳۴۳ – با برادرش اشرف مجبور به عقب نشینی شد. اگر ما با نگاهی نو به مسائل بنگریم، متوجّه می شویم كه هدف او بیشتر بازسازی امپراطوری ایلخانی بود تا براندازی آن، البتّه تا حدودی هم در این امر موفّق شد. گفته شده كه او هرگز لقبی به غیر از لقب اولوس بیگ« امیر دولت» مشتق از بیگ تركی یعنی « امیر» و اولوس مغولی یعنی «دولت، قوم »به خود نبست و چند تن از خانان چنگیزی را نیز به رسمیت شناخت. طغا تیمور، جهان تیمور و سلیمان ـ و سرانجام در فاصله  بین سال های 57/747/56ـ1346 تاج و تخت را واگذاشت. نكته شایان توجّه این كه شیخ حسن بزرگ توانست موقعیت خود را از این روزگار پرآشوب تا زمان مرگش در سال ۷۵۷/۱۳۵۶ حفظ كند. ابن بزّاز با شگفتی می نویسد : « امروزه كسی با مقام و موقعیت و سنّ و سال او موجود نیست » و شیخ حسن بزرگ [ شیعه مذهب] در تقابل با آل چوپان [سنی مذهب ] – با ارتباط حسنه ای كه با عارف بزرگ شیخ صفی الدین اردبیلی – كه بیست و دو سال پیش در گذشته بود برقرار كرد، به چنین توصیف مافوق طبیعی دست یافت.»[3]

« با مرگ ابو سعید در واقع دودمان هولاكو منقرض گشت. شاهزاده ای از شاخه دیگر دودمان چنگیز، به نام آرپاكاون (= شاهزاده آرپا ) را كه نواده اریق بوقا، كهترین پسر تولوی بود به تخت برنشاندند. آرپاكاون كه مغولی از زمره مغولان قدیم بود، كاملا" برخلاف امرای دست نشانده ای كه پس از وی بر سر كار آمدند، در ایام پادشاهی مستعجل خود نشان داد كه امیری نیرومند و پرتوان است. یكی از نخستین اقدامات وی صدور فرمان قتل بغداد خاتون بود كه متّهم شده بود با اردوی زرّین نوشت و خواند دارد و دستكم مظنون به مسموم كردن شوهر خود بود. وی در شدّت سرمای زمستان در كنار رود كو را با اوزبك مواجه گشت و با دور زدن سپاه اوزبك و درآمدن از قفای وی نیروهایش را هزیمت داد. آریا كاون پس از مراجعت از این پیروزی با ازدواج با ساتی بیگ خاتون، خواهر ابوسعید و زوجه بیوه امیر چوپان، به تحكیم موقع خود پرداخت. وی در عین حال چند تن از شاهزادگان چنگیزی كه آنان را رقبای احتمالی خود می دید به قتل رساند. امّا در مورد علی پادشاه، حاكم اویراتی بغداد ، خالی از ذهن بود. علی پادشاه ، موسٰی،  نوّاده بایدو را به ایلخانی برداشته بر ضدّ آریا قیام كرد. در نبردی كه در ۱۷ رمضان۷۳۶ ق/۲۹ آوریل ۱۳۳۶ م در جغاتو در گرفت، آریا مغلوب و منهزم گردید. امّا وی را در سلطانیه گرفته به او جان آوردند و در سوّم شوّال /۱۵ مه به دست یكی از قربانیانش كشته شد. وزیرش غیاث الدّین، پسر رشیدالدّین، پیش از این برخلاف میل علی پادشاه به هلاكت رسیده بود.

در این هنگام بود كه شیخ حسن بزرگ در مبارزه قدرت شركت كرد، و یكی از نبیره زادگان منگو تیمور موسوم به محمّد را كه طفلی خردسال بود نامزد ایلخانی نمود. جنگی كه در میان دو خان رقیب در ناحیه آلاتاغ درگرفت ( ۱۴ ذیجه/۲۴ ژوئیه ) با حمله غافلگیرانه شیخ حسن به شكست موسٰی و قتل علی پادشاه انجامید. حسن پس از تعقیب موسٰی كه به سوی بغداد منهزم شده بود و واردساختن تلفات سنگین بر اتباع وی،  در ركاب محمّد متوجّه تبریز گردید و آن شهر را مقرّ خویش قرار داد و با دلشاد خاتون زوجه سوگلی ابوسعید كه به تازگی دختری از ایلخان متوفٰی به دنیا آورده بود ازدواج كرد. در این گیر و دار امرائی كه در خراسان اقامت داشتند به دشمنی با شیخ حسن برخاسته طغاتیمور نامی را كه از نبی ره زادگان جوچی قسار، برادر چنگیزخان بود به ایلخانی برداشتند.آنان تحت رهبری طغاتیمور روانه فتح آذربایجان و عراق عجم گردیدند و در شعبان ۷۳۷ ق/مارس ۱۳۳۷ م در سلطانیه فرود آمدند. شیخ حسن صلاح در آن دید كه تبریز را ترك گفته و به ارّان عزیمت كند... در این گیرودار حسن كوچك كه در ارّان به ساتی بیگ خاتون پیوسته بود وی را كه خواهر ابوسعید و بیوه پدربزرگش بود به ایلخانی برداشت و عازم دفع رقیبش گردید. شیخ حسن بزرگ به قزوین عقب نشست و نیروهای حسن كوچك آذربایجان را اشغال كردند، حسن بزرگ برای حمله متقابل از قزوین بیرون آمد، امّا پیش از آن كه كار به درگیری واقعی كشیده شود دو طرف به صلح شكننده ای موافقت كردند. اكنون شیخ حسن بزرگ رقیب و خصم حسن كوچك از این فرصت بهره جسته كوشید تا باری دیگر به وی حمله برد. وی به طغاتیمور پیشنهاد كرد به عراق آمده تاج و تخت ابوسعید را تصاحب كند و طغاتیمور در رجب ۷۳۹/فوریه ۱۳۳۹به عراق عجم آمد. حسن بزرگ با حیله ای ماكیاولی توانست این شاهزاده را چنان بی اعتبار سازد كه وی در اوایل تابستان به خراسان بازگشت. پس از آن حسن بزرگ، جهان تیمور، پسر آلافرنگ و نوه گیخاتو را به ایلخانی برداشت. حسن كوچك برای آن كه از حریف عقب نماند ساتی بگ خاتون را از سریر ایلخانی برداشت و سلیمان ، یكی از نبیره زادگان یشموت، پسر سوّم هولاكو را به تخت برنشاند و ساتی بگ را به زور به نكاح او درآورد. دو حسن در ذیحجّه ۷۴۰/ژوئن ۱۳۴۰به اتفّاق دو خان رقیب خود در جغاتو با یكدیگر روبرو شدند. حسن بزرگ شكست یافت و به بغداد منهزم شد و در آنجا جهان تیمور را معزول نمود و خود پادشاهی مستقل گردید و شالوده دودمان جلایری را پی افكند.»[4]

شیخ حسن كوچك كه او نیز مغول و نوه امیر چوپان و پسر تیمور تاش بود و هنگام قتل عام و امحای خاندان خود از دست ابوسعید بهادر جان سالم بدر برده بود، موفّق شد تبریز را كه پایتخت شیخ حسن جلایر بود از دست او درآورد. بدین ترتیب حسن كوچك چوپانی در شمال غربی آذربایجان و عراق عجم سلطنتی پدیدآورد و پس از قتل او در ۱۳۴۳/۷۴۴ برادر او اشرف به جای او بر تخت سلطنت نشست و همواره تبریز عنوان پایتختی داشت.

موضوع قتل شیخ حسن كوچك به دست زن خود عزّت ملك از وقایعی  است كه حتّی در تاریخ همان دوره قرون وسطٰی نیز شاذّ و نادر بوده است. خلاصه این واقعه بدین قرار است : شیخ حسن در ۷۴۴ ﮬ. ق تهیه قشونی نمود و با یكی از امراء موسوم به یعقوب شاه لشكری برای تصرّف شاد روم فرستاد ولی این لشكریان شكست خوردند. شیخ حسن امیر یعقوب را حبس نمود. زن شیخ حسن چوپانی كه با امیر یعقوب شاه روابط عاشقانه و نامشروع داشت تصوّر كرد كه علّت حبس امیر یعقوب برای رابطه ای است كه آن دو با یكدیگر دارند و راز آن ها به زودی فاش خواهد شد. از این جهت در شب سه شنبه ۲۷ رجب ۷۴۴ وقتی كه در فراش شوهر خود شیخ حسن بود خُصیتین او را گرفت و آنقدر فشرد كه شیخ مرد. بعدها طرفداران شیخ این شاهزاده خانم را گرفتند و كشتند و اجزای بدن او را خوردند. شاعر معروف قرن هفتم سلمان ساوجی به مناسبت این فاجعه چند بیت ذیل را ساخت كه در اكثر تذكره های شعرا مندرج است.

زهجرت نبوی رفته هفتصد و چل و چار           در آخر رجب افتاد اتّفاق حسن

زنی چگونه زنی خیر خیرات حسان              به زور بازوی خود خُصیتین شیخ حسن

گرفت محكم و می داشت تا بمردو برفت         زهی خُجسته زنی خایه دار و مردافكن [5]

شیخ حسن كوچك توانسته بود، وسیله ایادی خود میان شیخ حسن بزرگ و عمویش « یاغی باستی» و برادرش اشرف، تخم نفاق بپاشد. آن ها ناگزیر گریختند و در حوالی سلطانیه به اردوئی حمله بردندو غنایم فراوان به دست آوردند. آنگاه اصفهان را نیز تسخیر كردند و از این شهر باج سنگینی گرفتند و بعد قصد محاصره شیراز را كردند. در آن موقع، شیخ جمال الدّین ابو اسحٰق اینجو پسر مؤسّس خاندان اینجو حكومت می كرد كه خبر قتل شیخ حسن كوچك را شنیدند.

در همین موقع، سلطان سلیمان كه در قره باغ، حاجی حمزه و چوپان اقتاجی را اسما" وزرای خود كرده بود، بی آن كه بتواند، امیر یعقوب شاه را منكوب كند، از این دو درخواست كمك كرد. « یاغی باستی » و «اشرف» به عجله به سلطانیه رفتند و در نوروز ۷۴۵ ﮬ.ق به آنجا رسیدند و سپس رهسپار تبریز شدند. امیر سیورغان كه به دست شیخ حسن كوچك در آسیای صغیر زندانی شده بود، در ابن جا به آنان پیوست و با آغوش باز پذیرفته شد، امّا سلطان سلیمان ترجیح داد كه به دیار بكر برود، در حالی كه حاجی حمزه وزیر او و سرداران دیگر نزد اشرف ماندند. [6]

امرای چوپانی،  دو تن بیش نبودند، یكی امیر شیخ حسن كوچك پسر امیر تیمور تاش بن امیر چوپان، دیگری برادرش امیر اشرف كه در ایام كشته شدن برادرش در فارس بودو چون از خبر قتل شیخ حسن اطّلاع یافت به تبریز آمد و بر جای وی نشسته، انوشیروان نامی را به اسم انوشیروان عادل، ایلخان خواند و اندكی بعد، معزول كرده مستقل شد.

قره باغ در عهد ایلخانان كوچك نیز كه دورآنی پر هرج و مرج بود، بخشی از قلمرو آنان محسوب می شد و در واقع قشلاق ایلخانان كوچك و امرای آنان بود و مثل دوران های پیشین، با سایر نقاط آذربایجان، سرنوشت مشترك داشت. چنان كه در فاصله سال های ۷۳۷ تا ۷۵۴ ﮬ. ق در شهر های گنجه، بردعه، بیلقان، نخجوان و حتّی شروان و باكو نیز مثل سایر شهرهای ایران، مسكوكاتی به نام های محمّد بن یول قتلغ، ساتی بیگ، سلیمان و انوشیروان عادل ضرب شده و هم اكنون موجود است.»[7]

ملك اشرف مدّت ۱۴ سال تا ۷۵۸ ﮬ.ق در آذربایجان با كمال سفّاكی و ظلم و بی خردی حكومت كرد.... وی مملكت خود را كه شامل عراق عجم، آذربایجان، ارّان، مغان و بعضی از نواحی گرجستان و كردستان بود بین امرای خود تقسیم نمود تا ایشان از آن مناطق، اموالی استخراج كرده، پیش او بفرستند و هر چند گاهی آن امرا را مقید می نمود و پس از گرقتن دارائیشان، دیگری را بر سر كار می آورد و هر جا می شنید كسی مالی دارد، تا ثروت او را ضبط نمی كرد راحت نمی نشست و غالبا" قصد او از لشكركشی به شهرها نیز قتل و غارت بود، چنان كه چند بار به شروان سپاه برد و چون نتوانست بر امیر و قلاع آنجا دست یابد، آبادی ها را تا حدود گرجستان به باد چپاول داد.

در سال ۷۵۱، ملك اشرف عازم اصفهان شد تا آن شهر را تصرّف كند، مردم اصفهان مقاومت كردند و چون اشرف دیدكه به غلبه نمی تواند برآن شهر دست یابد ، به همان قناعت نمود كه در اصفهان، اهالی خطبه و سكّه را نام او كنند و به تبریز بازگشت و جمعی از امرا و رجال را كه در حبس داشت كشت و به قره باغ رفت.

ظلم و بی باكی اشرف، مردم تبریز را به جان آورد و علماء و زهّاد آن شهر تاب مظالم او را نیاورده و آن شهر را ترك كردند و از ایشان یكی كه قاضی   محی الدّین بردعی نام داشت، به طرف شهر غازان پیش جانی بیگ، خان اوزبك و پادشاه مسلمان دشت قیچاق كه مردی دیندار و فضل دوست بود رفت و در آن شهر به وعظ پرداخت. روزی كه جانی بیگ نیزدر مجلس وعظ او حضور داشت به وضعی مؤثّر، مظالم ملك اشرف را تقریر كرد، جانی بیگ و حضّار چنان متألّم شدند كه تصمیم بر مقابله با اشرف گرفتند و جانی بیگ در ظرف یك ماه، سپاهیانی فراهم آورده و ایشان را در سال ۷۵۸ از راه دربند به آذربایجان گسیل داشت.

ملك اشرف، چون خبر رسیدن لشكریان جانی بیگ را شنید، اموال عظیمی را كه به جور و ستم گرد آورده بود بر چهارصد استر و هزار شتر بار كرده و روانه سمت خوی نمود و خود او در اوجان اردو زد. سپاهیان جانی بیگ به آسانی اردوی اشرف را پراكنده ساختند و اشرف به عجله در عقب خزاین خود روانه شد، ولی در خوی گرفتار و به تبریز آورده شد و به اصرار حكمران شروان و قاضی محی الدّین بردعی  او را كشتند و عموم خزاین ونفایس او نصیب غالبین گردید و امرای چوپانی از میان رفتند. مردم آن زمان در عاقبت مال اندوزی اشرف، این بیت را سروده اند كه به صورت ضرب المثل در آمده است :

دیدی كه چه كرد اشرف خر      او مظلمه برد و دیگری زر 

جانی بیگ، پس از اندكی،  تیمورتاش پسر ملك اشرف و سلطان بخت دختر او را با خود برداشته، عازم شهر غازان گردید و پسر خود بردی بیگ را با پنجاه هزار لشكر در آذربایجان گذاشت، ولی بردی بیگ، كمی بعد، به مناسبت بیماری پدرش به دشت قپچاق برگشت و اخی جوق نایب او در تبریز ماند.

امیر شیخ حسن بزرگ، مدّت ۱۷سال در عراق عرب، به طور مستقلّ سلطنت كرد. بعد از درگذشت شیخ حسن در سال ۷۵۷ ﮬ. ق ،پسر او معزالدّین اویس كه در آن هنگام ۱۹ سال داشت، به جای پدر نشست و این شاهزاده جوان، بعد از پدر، مشهورترین امرای آل جلایر است، چه امیری تربیت یافته، شعردوست و شاعر بود. بنا به نوشته محمّد علی تربیت : « اویس از سلاطین هنرمند و لطیف طبع و سخنور و نیكو منطر بود، در فنّ نقّاشی  و موسیقی مهارت فوق العاده داشته و این بیت از اوست :

دارو مده طبیب كه داریم درد عشق   ما به نمی شویم و تو بد نام می شوی »[8]  

در سال ۷۵۹ ﮬ. ق، سلطان اویس با لشكر فراوان عازم تبریز شد و اخی جوق نایب بردی بیگ را از آذربایجان راند و از این تاریخ، آذربایجان و از جمله قره باغ و مغان، ضمیمه ممالك امرای آل جلایر گردید و حدود قلمروشان از طرف مشرق تا سلطانیه و كنار دریای خزر بسط یافت.

حكومت شروان و بلاد گشتاسفی را در این تاریخ، از نوادگان شروانشاهان قدیم به نام كاوس بن كیقباد در دست داشت و او كه كه تا سال ۷۴۴ ﮬ. ق حیات داشته بر سر تصرّف آذربایجان، با سلطان اویس نزاع كرد، چنان كه با ملك اشرف چوپانی هم همین شیوه را درپیش گرفته بود.

اویس در سال ۷۶۶ به سركوبی او عازم قره باغ شد ، ولی شنید كه خواجه مرجان حكمران بغداد ، راه عصیان رفته ، ناچار از رفتن به سركوبی امیر كاووس منصرف شد و خود را به بغداد رساند.... زمستان بعد، امرای اوبركاوس امیر شروان نیز دست یافتند و او را بنده كرده پیش اویس آوردند. اویس پس از سه ماه او را بخشوده، به مملكت خود برگرداند.

سلطان اویس، ربیع الآخر سال ۷7۶ به عمارت ربع رشیدی تبریز نقل مكان نموده و در غرّه جمادی الاوّل، بعد از ۱۹ سال سلطنت جان سپرد.

سلطان اویس در باز كردن راه تجارتی قدیم بین تبریز و طرابوزان و ونیز سعی بسیار داشت. وی در تبریز، به احداث ابنیه عالیه اقدام نمود و عمارتی ساخت به نام دولتخانه كه به گفته یكی از مسافرین فرنگی عهد او شامل ۲۰ هزار اتاق و منزلگاه بود.»[9]

مسافر فرنگی مورد اشاره اقبال آشتیانی،  همان گردشگر معروف اسپانیائی «كلاویخو» بود. وی كه در عهد تیموریان از تبریز دیدن كرده، در این باره می نویسد : « در سراسر تبریز، ساختمان های زیبا و مساجد بسیار دیده می شود. مخصوصا " مساجد با كاشی های آبی و طلائی آراسته شده اند. در این مساجد، كاسه های بلورین ( برای چراغ ) هست كه نظیر آن را در سرزمین تركیه دیدیم.

می گفتند كه همه این ساختمان ها را در روزگار پیشین كه در تبریز گروهی عظیم از مردم شهر و پولداران كه با هم بر سربرپا داشتن ساختمان زیبا، چشم و هم چشمی داشتند و با كمال میل ثروت خود را در آن راه خرج می كرده اند ساخته اند. از این گونه ساختمان ها كاخ بزرگی را دیدیم كه در پیرامون آن، دیواری كشیده شده بود. نقشه این كاخ بسیار زیبا بود و در آن بیست هزار اتاق و دستگاههای مجزّا و مستقل دیده می شد. معلوم شد كه این كاخ بزرگ را پادشاهی ساخته است به نام سلطان اویس جلایر. وی این كاخ را با مصرف كردن همه موجودی خزانه خویش كه سلطان مصر در اوّلین سال سلطنت وی به عنوان خراج پرداخته بود، بساخت. این محل اكنون به نام دولتخانه معروف است كه معنی آن می شود « خانه اقبال». قسمت اعظم این كاخ عظیم هنوز استوار و پابرجاست و باید آرزو كرد كه همه این گونه ساختمان های تبریز به همان حال آغاز ساختمان بمانند.»[10]

« پس از درگذشت اویس، پسر كوچكش حسین به سلطنت رسد. در سال ۷۸۴ برادر او احمد غفلتا" از شهر خارج شده، به اردبیل، مغان و قره باغ رفت و لشكریآنی تهیه دیده، به تبریز برگشت و ناگهانی بر سر برادر تاخته و او را گرفت و در ۱۱ صفر ۷۸۴ به قتل رساند و خود به جای او به نام سلطان احمد، پادشاه شد. سلطان احمد، مردی سفّاك و خونریز و سخت كش بود و به همین علّت، غالبا" امرا از او متوهّم بودند و در سقوطش می كوشیدند. چنان كه مخالفین او را به تسخیر آذربایجان تشویق می كردند و همین كیفیات نگذاشت كه او را از دوره نسبتا" طولانی  سلطنت، بهره ای كافی حاصل شود. با این حال مردی بود شعردوست و خود نیز شعر می گفت و موسیقی می دانست و خواجه حافظ شیرازی در دو غزل، او را مدح گفته است. یكی از این غزل :

كلك مشكین تو روزی كه ز ما یاد كند  ببرد اجر دو صد بنده كه آزاد كند

كه در آن گویا خواجه به سفّاكی سلطان احمد اشاره نموده، او را نصیحت می كند و می گوید :

شاه را به بود از طاعت صد ساله زهد        قدر یك روزه عمری كه در او داد كند

و دیگر این غزل : احمد اللّه معدله السلطان     احمد شیخ اویس حسن ایلكانی [11]

« یاری ها و كمك های سلاطین مختلف سلسله جلایری به حیات فرهنگی ایران، نقش تخریبی این خاندان شاهی را در امور سیاسی ایران بخصوص سلاطین متأخّر آن ـ كه با منازعات و خصومت های بی پایان همراه بود – پوشانده است. در دوره آنان هنر نگارگری ایران از اهمیت والائی برخوردار شد. فعالیت های هنری آنان در تبریز و به ویژه در بغداد متمركز بود، یعنی در جائی كه نمونه های برجسته ای از معماری آنان حفظ شده است. دوره مورد ارزیابی ما در زمان آل جلایر، دوره تركزدگی و یا كمابیش دوره ترك زبانی است. آنان در عراق عرب عناصر تركانه را آن چنان با پایه های محكمی استوار ساختند كه زبان تركی پس از زبان عربی،  زبان اكثریت مردم این نواحی گردید. لیكن این امر باعث نشد تا آنان از شاعران فارسی زبان حمایت به عمل نیاورند و شاهد صادق این ادّعا شاعری چون سلمان ساوجی در میان شاعران متعدّد دیگر است.[12]



[1] ـ  اشپولر – تاریخ مغول در ایران – ص ۱۳۴

[2] ـ تاریخ ایران ، دوره تیموریان – پژوهش از دانشگاه كمبریج – ترجمه دكتر یعقوب آژند – ص ۱۲ و ۱۱

[3] ـ  تاریخ ایران – دوره تیموریان – پیشین – ص ۱۵

[4] ـ تاریخ ایران – پژوهش دانشگاه كمبریج –(ج ه) ص ۳۸۷

[5] ـ  رنه گروسه – امپراطوری صحرانوردان – ص ۶۳۸

[6] ـ اشپولر – پیشین – ص ۱۴۱

[7] ـ  اشپولر – پیشین – ص ۱۳۵

[8] ـ محمّد علی تربیت – دانشمندان آذربایجان – ص ۵۶

[9] ـ  عباس اقبال – تاریخ مغول – ص ۴۶۴

[10] ـ  سفرنامه كلاویخو ـ  ترجمه مسعود رجب نیا – ص ۱۶۲

[11] ـ  عباس اقبال – پیشین

[12] ـ  تاریخ ایران – دوره تیموریان – پیشین – ص ۱۹




بؤلوم لر: قره باغ در گذر تاریخ، 
[ جمعه 1 دی 1391 ] [ 06:42 ] [ ماحمود دالغا ]
Baxışlar 0
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

بلاقا گؤره


چیراق یاندیر،اوجاق قور
كور یوخودان بیرجه دور
قوی امه یین داغیتسین
یوردوموزا قیزیل نور .
حبیب ساهر
سایغاج سایت
بازديدهاي بو گون : نفر
بازديدهاي ديروز : نفر
كل بازديدها : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
ایندی بلاق دا : نفر
باخیش لار : عدد
كل مطالب : عدد
یئنیله مه چاغی :

YAŞASIN AZƏRBAYCAN YAŞASIN AZƏRBAYCAN

حامیان محیط زیست آذربایجان

Qanlı tarix
Dağlıq Qarabağ (1988-1993)
Xankəndi (18.09.1988)
Əskəran (19.10.1991)
Hadrut (19.11.1991)
Xocalı (26.02.1992)
Şuşa (08.05.1992)
Laçın (17.05.1992)
Xocavənd (02.10.1992)
Kəlbəcər (3-4.04.1993)
Ağdərə (07.07.1993)
Ağdam (23.07.1993)
Cəbrayıl (23.08.1993)
Füzuli (23.08.1993)
Qubadlı (31.08.1993)
Zəngilan (30.10.1993)
*** Azərbaycan ***

وبسایت خبری تحلیلی دورنا نیوز آذربایجان غربی