قالب وبلاگ


من توركم ، آذری یوخ
Vətən Anadır ANA çağırır bizi 
نظر سنجی
تورك ديلينده مدرسه لازيمدير؟




«در بهار سال ۳۳۳ﮬ. ق، ۹۴۵ میلادی، روس‌ها با قایق، از طریق رود كُر به ماورای قفقاز درآمدند، و پس از شكستن سپاهی كه فرماندهی آن را والی مرزبان به عهده داشت و بیشتر داوطلبان محلی بودند، بردعه را تصرّف كردند. آن ها در ابتدا با ساكنان محل خوش رفتاری كردند، امّا چون توده مردم آشكارا سپاهیان مسلمان را در برابر مهاجمان یاری می‌دادند، روس ها نیز به تلافی این عمل،  بسیاری از مردم محل را به دم تیغ سپردند و دیگران را ناگزیر كردند كه اموال خود را به آن ها واگذارند. »[1]

كسروی به نقل از ابن مسكویه كه خود او نزدیك به زمان این حادثه می‌زیسته و چگونگی را از كسانی كه در ارّان و بردعه حاضر و واقعه را به چشم خود دیده بودند تحقیق نموده، در كتاب « شهریاران گمنام » نقل كرده است. برای اجتناب از اطاله كلام، خوانندگان علاقه‌مند را به مطالعه این كتاب(ص ۷۸ به بعد) توصیه می‌كنیم. اینك بخشی از تحقیق كسروی را با هم می‌خوانیم :

« استخری كه در اوایل قرن چهارم ( مدّتی پیش از حادثه روسان) شهر بردعه، كرسی ارّان را دیده بود، مساحت آنجا را بیش از یك فرسخ در یك فرسخ نگاشته و می‌گوید، میانه عراق و خراسان، پس از ری و سپاهان، شهری بزرگتر و پرنعمت تر از آنجا نبود. این مطلب یقین است كه شهر مذكور، از حیث آبادی و انبوهی مردم، از بزرگترین شهرهای امروزی ایران كمتر نبوده و از اینجا می‌توان دانست كه كشتار روسان، مردم آن شهر را و برده گرفتن زنان و بچّگان ایشان، چه مصیبت بزرگی بر عالم اسلام بوده و چه تكانی به مسلمانان، به ویژه به مردم ارّان و آذربایگان داده است، چه در آن زمان ها، تعصّب دینی و حسّ كینه‌ورزی با دشمنان اسلام، هنوز بر مسلمانان چیره و حكمروا بود و هنوز سالانه ده هزاران مجاهد و غازی، از خراسان و از دیگر گوشه‌های دور دست، داوطلبانه به سر حدّ روم شتافته به نام غیرت و تعصّب دین، خون های خود را می ریختند. بهترین دلیل غیرت و تعصّب در مسلمانان، همان است كه از نوشته ابن مسكویه آوردیم كه روسان از مردم بردعه، كه اسیر كرده بودند، از هر سری به بیست درهم خرسند بودند. ایشان به عنوان این كه جزیه دادن مخصوص ترسایان و جهودان است نیز نپذیرفته، خود را به نابودی سپردند.

ابن مسكویه می نویسد: چون مصیبت بزرگ شده، مسلمانان در شهرها این خبر شنیدند همه جا ندای كوچ در انداختند [كه به جهاد كافران بشتابند]. مرزبان پسر محمّد، سپاه خود را گرد آورد. داوطلبان نیز بدو پیوسته، با سی هزار تن روی برآورد. ولی این سپاه انبوه با روسان برابر نتوانسته و كاری از پیش نمی بردند و مرزبان هر روز به جنگ شتافته، مغلوب باز می گشت. مدّت ها مسلمانان جنگ كرده، جز شكست بهره ای نمی بردند و همگی درماندند.

مرزبان می‌كوشید كه حیله ای بیندیشد. در این میان، چون روسان از هنگامی كه در بردعه، جایگزین شدند، در خوردن میوه های گوناگون و فراوان آنجا اندازه نگاه نداشته بودند، و با در میان ایشان افتاده بیمار شدند.... مرزبان نیز چنین حیله بیندیشید كه شبانه دسته ای از سپاه خود را در كمین بنشانده، بامدادان خویشتن با دسته دیگر به جنگ روسان شتافته، پس از اندك زدوخوردی، روی برگرداندكه روسان نیز از دنبال ایشان تاخته، از پهلوی كمین بگذرند، آنگاه برگشته به جنگ بایستد و كمین را آگاه كند كه بیرون تاخته، روسان را از دو سوی در میان گیرند.

بامدادان، مرزبان با سپاه، با این سازش به جنگ شتافتند و روسان نیز بیرون آمدند، پیشوای ایشان بر خری نشسته بود و چنان كه عادت همه روزه بود به یك بار حمله آوردند. مرزبان و سپاهش روی به گریز نهادند و روسان از دنبالشان می تاختند و چون از پهلوی كمین بگذشتند ، مسلمانان باز نگشته، همچنان بگریختند.

مرزبان سپس این داستان را نقل كرده و می گفت : من چون چنین دیدم كه مسلمانان باز نگشتند و همچنان می گریزند، فریاد زدم و بسیار كوشیدم كه بلكه ایشان را بازگردانم، ولی نتوانستم، چه بیم روسان همه را فروگرفته بود. دانستم كه روسان، چون از دنبال كردن ما بازگردند، جای كمین نیز را دانسته، همه را نابود سازند. ناچار تنها باز گشتم، برادرم و نزدیكان و غلامانم نیز به پیروی من بازگشتندو دل بر شهادت نهادم. بیشتری از دیلمان هم از شرمساری بازگشتند و حمله ای دلیرانه بر روسان كرده، صدا در انداختیم كه كمین نیز از پشت سر بیرون آمدند و روسان را شكسته، ۷۰۰ تن از ایشان با بزرگشان بكشتیم. دیگران بگریخته به ارك شهر كه پیش از آن، با غلّه و مال انباشته و اسیران را بدانجا نقل كرده بودند پناه بردند.

مرزبان چاره جز آن نداشت كه گرد ارك فرو گرفته بنشیند. لیكن در این میان از آذربایگان خبر رسید كه ابو عبداللّه حسین پسر سعید پسر حمدان به آذربایگان درآمده و با جعفر پسر شكویه و با كردان هدایائی دست به دست هم داده اند. مرزبان پانصد تن از دیلمان و پانصد سوار از كردان و دو هزار تن از داوطلبان را به یكی ار سركردگان خود سپرده، در برابر روسان باز گذاشت و خویشتن با بخش عمده سپاه آهنگ « اوران » كرد.

ابن مسكویه می نویسد : سپاه مرزبان، مدّتی در برابر روسان نشسته، به ستوه آمدند، و با نیز در میان روسان سخت‌تر شده... از انبوهی روسان كاسته شده، آنچه بازمانده بودند، شبی از ارك در آمده، آنچه از مال و جواهر و جام های گرانبها می توانستند بر دوش خود بار كرده و هر چه باز ماندآتش زدند. از زنان و بچّگان نیز هر كه را می خواستند همراه برداشته راه كُر پیش گرفتند. زیرا كشتی‌هائی كه از شهرهای خود آورده بودند با كشتیبانان و ۳۰۰ تن سپاه در آنجا گذارده بودند و در این مدّت از مال و غنیمتی كه به دست می آوردند، سهم ایشان را هم می فرستادند. و چون به آنجا رسیدند در كشتی‌ها نشسته راه سرزمین خود پیش گرفتند و خدا مسلمان را از گزند ایشان آسوده ساخت. »[2]

حملات بی رحمانه روس ها به قره باغ و كشت و كشتار آن ها و در نتیجه ویرانی شهر آباد و با شكوه بردعه، چنان وحشتناك و نفرت آور بوده كه دل نازك حكیم نظامی گنجوی، این شاعر صلح دوست و عدالتخواه را با این كه دو قرن بعد ار آن فاجعه دیده به هستی گشوده بود، آزرده و او این حادثه دهشتناك را كه موطنش براثر آن، دچار آن همه مصائب وبلا شده بود، در آخرین اثر خود یعنی اسكندر نامه، به طرزی بدیع به نظم كشیده و با استفاده از یك افسانه تاریخی ، وضع بردع در آن روزگار و انهدام این شهر زیبا به دست اشغالگران روس را با مهارت و چیره‌دستی مجسم كرده است :

كنون تخت آن بارگه گشت خُرد    دبیقی و دیباش را باد برد

فرو ریخت آن تازه گل ها ز بار   وز آن نار و نرگس برآمد غبار

به جز هیزم خشك و سیلاب تر  نبی نی در آن بیشه، چیز دگر

نظامی برای یادآوری خاطرات تلخ حملات روس ها به قره باغ و دیگر نقاط آذربایجان كه طی چند قرن تا زمان حیات او چند بار تكرار شده بود، از اختلاط داستان اسكندر وپیروزی های او بر روس ها به یاری تركان با افسانه های تاریخی سرزمین خود، منظومه ای زیبا از تاریخ كهن این دیار خلق می كند. این منظومه گر چه یك اثر تاریخی محسوب نمی‌شود، ولی  بی گمان، از واقعیّت ها ی تاریخی محسوب نمی شود، ولی بیگمان، از واقعیت های تاریخی تأثیر پذیرفته است.

«اسكندر در راه بازگشت از چین بود كه دوالی سالار آبخاز[3]، شكایت پیش او آورد كه روس، آنجاز را قتل عام و تاراج و ملك بردع را ویران كرده، نوشابه، ملكه آنجا را به اسیری برده است. اسكندر اندیشید كه چون در این مرزوبوم، خلل وارد آید، طمع دستیازی به خراسان نیز درسرها پخته خواهد شد. از این رو درصدد گوشمالی روس برآمد. از جیحون و خوارزم و سرزمین سقلاب گذر كرد و به دشت قفچاق درآمد و « بیابان همه خیل قفچاق دید  در اوالعتبان سمن ساق دید»

و در آن جا بزرگان قفچاق را بار داد. بعد هم طی منازل كرده، روی سوی روس نهاد و دو لشكر روم و روس، در بین دو رود كُر و ارس رویاروی هم قرار گرفتند. قنطال روسی، سالار سپاه روس سیلی چون دریا و كوه از برطاس و آلان و خزران برانگیخت. اسكندر فیلیقوس نیز بزرگان لشكر خود را كه عبارت بودند از قدرخان از چین، گورخان از ختن، دوالی ازآبخاز، زریوند گیلی، نیال یل از كشور خاوران، بریشاد از ارمن و.... تشكیل داده.... سرانجام بعد از هفت جنگ، اسكندر به یاری تركان بر روس ها پیروز شد و نوشابه را از اسارت نجات داد و با دوالی زناشوئی نمود. »[4]

«نوشابه» نظامی فرمانروای «بردع» كهن ( = هروم ) است. سراینده، این دختر افسانه ای آذربایجانی را بانجیب‌ترین كیفیپّات و خصال انسانی تجسّم بخشیده است. نوشابه دختری با عصمت و حیاست كه چون طاووس زیبا، بسان آهو جلد و زرنگ، فرشته خو و با اراده است. هنرمند سترگ، به هنگام تصویر سیمای او، باز به سنّتی پاك و شایسته كه ناشی از افكار پیشتاز و مترقّی اوست، برمی گردد و به خلاف بینش مرتجعانه خرافه پرستان فئودالی آن عهد، از نیروی جسمآنی و خرد پرتحرّك زن و نقش عظیم وی در راه تأمین آسایش و سعادت برای انسان ها سخن می گوید.

در سرزمینی كه نوشابه بر آن فرماندهی می كند، دیگر زنان نیز در كارهای مهم دولتی شركت دارند. همه كارهای درباری وی، در دست زنان است. مردان، فقط به كار دفاع از كشور گماشته شده اند. در سایه دادگستری وكیاست نوشابه، بردع به زیباترین و آبادترین شهر جهان بدل می شود. شاعر درباره این شهر كه در آن زمان « هروم » گفته می شد چنین می گوید :

خوشا ملك بردع كه اقصای وی       نه اردیبهشت است بی گل، نه دی

تموزش گل كوهساری دهد          زمستان نسیم بهاری دهد

بهشتی شده بیشه پیرامونش           مگر كوثری بسته بر دامنش

ز تیهو و درّاج و كبك و تذرو         نیابی تهی سایه بید و سرو

گرایند بومش به آسودگی           فرو شسته خاكش ز آلودگی

همه ساله ریحان او سبز شاخ          همیشه در او ناز و نعمت فراخ

علفگاه مرغان این كشور اوست       اگر شیر مرغت بباید، در اوست

زمینش به آب زر آغشته اند          تو گوئی در آن زعفران كشته اند

خرامنده بر سبزه آن زمی           خیالی نبی ند، به جز خرّمی

شاعر وطن دوست، پس آز آن كه با استفاده از یك افسانه تاریخی ، وضع بردع را در آن روزگار و ویران شدن این شهر با عظمت را به دست اشغالگران روس با مهارت مجسّم می كند، در آرزوی آن است كه جلال پایمال شده سرزمینش دگر باره زنده شود و معتقد است كه این امكان پذیر نیست مگر در سایه عدالت، صلح و امنیّت.

در داستان ها و آثاری كه پیش از نظامی درباره اسكندر نوشته شده ، در مورد حمله او به آذربایجان، اشاره ای نرفته است و با آن كه تنها از این گفتگو شده كه او آتشكده ها را ویران ساخت و مردم را وادار كرد از آتش پرستی رویگردان شوند. امّا نظامی در این خصوص، مطالب تازه ای پیش می كشد. اسكندر پیش از آن كه به خاك آذربایجان گام گذارد، تعریف نوشابه و فرمانروائی او را می شنود.

نظامی به هنگام رسیدن اسكندر به بردع، از آبادی و زیبائی این شهر كه سبب بهت و حیرت وی شد، سخن می گوید. دیدار اسكندر و نوشابه، به منزله منظومه ای است كامل و مستقل كه در این اثر گنجانده شده است. در این جا، قهرمان مورد مهر شاعر، از نظر خردورزی و ذكاوت و قدرت، با شاهان دیگر برابر نهاده شده است.

برتری نوشابه فقط در این نبود كه او اسكندر را كه در جامه ایلچیان به دربارش آمد شناخت و پارچه حریری را كه چهره وی در آن رسم شده بود، نشان داد....

در اثر نظامی، خود ویژگی تمثال نوشابه، در تركیب و چند وجهی بودن آن است. او از یك سو دلبری شوخ و نازنین و از سوی دیگر جهانگشائی رجزخوان، همانند اسكندر است كه چونان فرمانروائی عادل تلاش می كند او را از جنگ های خونین باز دارد. درباره او در این اثر چنین می خوانیم :

ز نی از بسی مرد چالاك تر          به گوهر ز دریا بسی پاك تر

قوی رای و روشن دل و سرفراز      به هنگام سختی رعیّت نواز

این خصوصیّات او، هنگام گفتگو با اسكندر، نمایان تر می شود. نوشابه از اسكندر دوستانه استقبال می كند و با فروتنی می گوید :

میندیش و مهر مرا بیش دان      همین خانه را خانه خویش دان

تو را من كنیزی پرستنده ام     هم آنجا، هم اینجا، یكی بنده ام

و در برابر شاه مقدونی كه از نیرو و زر و زور خود سخن می راند، همچون پهلوآنانی كه به خود و نیروی خویشتن باور داشته باشند ، چنین پاسخی می دهد :

اگرچه زنم، زن سیر نیستم          زحال جهان بی خبر نیستم

منم شیرزن، گر توئی شیرمرد       چه ماده، چه نر، شیر وقت نبرد[5]

چو بر جوشم از خشم چون تند میغ  در آب آتش انگیزم، از دود تیغ

كفلگاه شیران برآرم به داغ         ز پیه نهنگان فروزم چراغ

وقتی اسكندر، مردانگی، ذكاوت، و حكمرانی نوشابه رامی بیند، خرافه هائی را كه درباره زنان گفته اند، به یاد می آورد و بی اختیار می گوید:

زنی كو چنین كرد و این ها كند      فرشته بر او آفرین ها كند

نوشابه در سایه تدابیر خردمندانه خود، نه تنها سرزمین خویش را از غارت اسكندر مصون می دارد، بلكه از او نیز برای خود دوستی بزرگ می سازد [6].



[1] ـ  تاریخ ایران – پیشین – ص 202

[2] ـ  كسروی – پیشین – ص 83ـ 81

[3] ـ  طایفه ای ترك زبان كه در مغرب قفقاز ، در كرانه دریای سیاه در جمهوری خود مختار آبخازستان زندگی می كنند و چند سال است كه برای استقلال با جمهوری گرجستان در حال جنگ هستند.

[4] ـ خمسه نظامیـ ص1134ـ 1089 به نقل از آذربایجان در سیرتاریخ ایران (ج 1) – ص 879

[5] ـ مأخوذ از ضرب المثل مشهور آذربایجانی : اصلانین اركك – دیشی‌سی اولماز

[6] ـ  ع . مبارز – زندگی و اندیشه نظامی – ترجمه ح.م صدیق –ص 115 ـ 112




بؤلوم لر: قره باغ در گذر تاریخ، 
[ شنبه 30 اردیبهشت 1391 ] [ 09:22 ] [ ماحمود دالغا ]
Baxışlar 0
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

بلاقا گؤره


چیراق یاندیر،اوجاق قور
كور یوخودان بیرجه دور
قوی امه یین داغیتسین
یوردوموزا قیزیل نور .
حبیب ساهر
سایغاج سایت
بازديدهاي بو گون : نفر
بازديدهاي ديروز : نفر
كل بازديدها : نفر
بو آیین گؤروشو : نفر
ایندی بلاق دا : نفر
باخیش لار : عدد
كل مطالب : عدد
یئنیله مه چاغی :

YAŞASIN AZƏRBAYCAN YAŞASIN AZƏRBAYCAN

حامیان محیط زیست آذربایجان

Qanlı tarix
Dağlıq Qarabağ (1988-1993)
Xankəndi (18.09.1988)
Əskəran (19.10.1991)
Hadrut (19.11.1991)
Xocalı (26.02.1992)
Şuşa (08.05.1992)
Laçın (17.05.1992)
Xocavənd (02.10.1992)
Kəlbəcər (3-4.04.1993)
Ağdərə (07.07.1993)
Ağdam (23.07.1993)
Cəbrayıl (23.08.1993)
Füzuli (23.08.1993)
Qubadlı (31.08.1993)
Zəngilan (30.10.1993)
*** Azərbaycan ***

وبسایت خبری تحلیلی دورنا نیوز آذربایجان غربی